غريبی

غريبه توی غربت


2/29/2004
فرامرز اصلاني : .........اگه يه روز بري سفر

اگه يه روز بري سفر ... بري زپيشم بي خبر

اسير روياها مي شم ... دوباره باز تنهامي شم

به شب مي گم پيشم بمونه ... به باد مي گم تا صبح بخونه

بخونه از ديار ياري ... چرا مي ري تنهام مي ذاري

اگه فراموشم کني ... ترک آغوشم کني

پرنده دريا مي شم ... تو چنک موج رها مي شم

به دل مي گم خواموش بمونه ... ميرم که هر کسي بدونه

مي رم به سوي اون دياري ... که توش من رو تنها نذاري



اگه يروزي نوم تو تو گوش من صدا کنه

دوباره باز غمت بياد که منُ مبتلا کنه



به دل مي گم کاريش نباشه ... بذاره درد تو دوا شه

بره توي تموم جونم ... که باز برات آواز بخونم

اگه بازم دلت مي خواد يار يک ديگر باشي

مثال ايوم قديم بشينيم و سحر پاشيم

بايد دلت رنگي بگيره ... دوباره آهنگي بگيره

بگيره رنگ اون دياري ... که توش من رو تنها نذاري

اگه مي خواي پيشم بموني ... بيا تا باقي جووني

بيا تا پوست به استخونه ... نذار دلم تنها بمونه

بذار شبم رنگي بگيره ... دوباره آهنگي بگيره

بگيره رنگ اون دياري ... که توش من رو تنها نذاري

اگه يروزي نوم تو تو گوش من صدا کنه

دوباره باز غمت بياد که منُ مبتلا کنه

به دل مي گم کاريش نباشه ... بذاره درد تو دوا شه

بره توي تموم جونم ... که باز برات آواز بخونم



که باز برات آواز بخونم

که باز برات آواز بخونم

2/26/2004
كمي تا حدودي بيمزه
بهش گفتم زندگيم معجوني از بدبختيها و سياهيهاو نيرنگها شده
گفت:همش بزن خوب ,بعد بالا بكش,نوش جان گواراي وجود
-----
پسر خجالت بكش اين چه كاري بود كردي؟
خجالت بكشم!!!چقدر بكشم؟
ا(يا شايد 1 كيلو خوبه,تو نايلون سياه بذارم يا آبي؟
-----
دختر يكمي سر سنگين باش.
فردا:دختر بالاي سرش زير روسري يه آجر گذاشت و روسري رو محكم بست
-----
اين يكي نوشته هم يك چيستان كه فكرش از روي يكي از اين آفلاينهايي
كه همه براي هم ميفرستند به مخم خورد(بنگگگ)ا
حاضر نيستم با هيچي عوضت كنم ,صبح نميخوام ولت كنم فقط به خاطر اينكه
دوستت دارم,شبها ميخوام بهت برسم و ازت لذت ببرم فقط به خاطر اينكه
دوستت دارم.وقتي شبا روي تخت ميفتم فقط به عشق تو هست,چشمم
رو ميبندم و منتظرم كه بياي به سراغم,تمام شبهاي من بهخاطر تو به باد رفته
تو...تو...خواب مني.
------
دو كلمه جديتر
چقدر جالبه بازي با اين ايهامها...البته ماله من كه از حق نگذريم بيمزست و مسخره ولي كاره جالبيه خلاصش .....كمي سوتي
راستي بهطور متوسط هركي يك سوم عمرش رو در خوابه,يعني اگه60سال
زندگي كردي 20 سالش خواب
البته با همون 40 سالم اكثر آدما كاره مفيد انجام نمدنند حالا چه برسه بيشتر
بشه

2/22/2004
خوب خسته نباشيد سياستم تموم شد ,چه تركيب خوبي از نمايندههاي
ايده آل ماشاااااا... ,قرار كه ژاپن اسلامي راه بندازند وآهان كار مهمتر
زمزمه ي رابطه با آمريكا هم به گوش ميرسه... ديگه همين ديگه
-----
گل اول تيم ملي به قطر تازه ديدم خيلي حال كردم چون واقعا يه گل تاكتيكي
تميز بود,پاس تو عمق علي كريمي به دايي از تقريبا وسطاي زمين
پاس در جا دايي(كه نشون از هوش و دقتش داشت)به نيكبخت و شوت
درجاي نيكبخت,
از اون گلايي كه كم ديده ميشه تو فوتال ما , از برانكو خيلي خوشم مياد
-----
ميلانو عشقه ,بازم تو دربي اينتر زد,3 بر 2 حال كردم
ميلان اگه گند بازي فصل قبل تكرار نكنه قهرمانه,من اصلا با ميلان حال
ميكنم حالا از نوي آث يا كوندرا
----
آهان اگه اشتباه نكنم هفته ديگه مراسم اسكاره 29 فوريه
----
ديگهههههه
آهان تو آمريكا الان مهمترين بحث بحث ازدواج همجنسگراها ست
به خصوص تو دو سه تا ايالتي كه توش ازدواج آزاده به صورت كلي اكثر مقامات
آمريكايي با اين نو ازدواج مخالفند ولي خوب ديگه اينم يه نوعش,بعضي از
اينا حتي بچه به فرزندي گرفتند حالا شما تصور كنيد
اين بچه ميخوا يه فرم پر كنه دو تا بابا هم داره و بقيش
مسخرست جدا
------
اااممممم ديگه چيزي به ذهنم نمياد
باي

2/21/2004
نمي دونم چي شد نتيجه انتخابات راي داديد يا نه ,خيانته يا نه ,ولي
آخرش هيچ فرقي نداره,روز از نو روزي از نو,
به هم سن سالاي خودم كه نگاه ميكنم ميبينم كسي حال
يك كار اجتماعي نداره,همه مشكلات شخصشون انقدر زياده كه فكري
براي آينده و مملكت نميتوند بكنند ,
تموم شد اين همه بحث و به قول يكي از دوستام فردا يك عدد نجومي
ميگند و چند نفر انتخاب ميشند و همين آش و همين كاسه
مام روز به روز بيشتر پسرفت ميكنيم و بيشتر فرار مغز ها خواهيم داشت
و بيشتر بحث هاي چرت و پرت سياسي,امروز از مالزي و تايلند عقب
افتاديم فردا از عراق و افغانستان
نمدونم چرا ولي آينده روشني رو براي ايران حس نميكنم,چقدر جنگ و دعواي
سياسي پوچ
يكي رو اين كشور ميخواد كه اهل عمل باشه,بتونه يه كشور آزاد به دور از
هر نوع تبعيض بسازه ,
حالا آينده به خوبي نشان خواهد داد كه ما به كجا مي رسيم.

2/20/2004
ما راي نمي دهيم، ابراهيم نبوي
تا ساعاتي ديگر سرگذشت سياسي ايران وارد دوراني ديگر از تاريخ خود مي شود. رهبري نظام سياسي كشور تمام حيثيت خود را پاي بازي قماريك گروه سياسي گذاشته است كه سرآمد تاريخي شان با بي تدبيري و بي لياقتي و لجاجت برسرحفظ قدرت به سرآمده است. چشم نگران مردمي كه سالها رنج كشيدند و تحقير و اهانت را تحمل كردند، به صندوق هاي سفيدي دوخته شده است كه كفن پوشيده و دهان گشوده اند تا ته مانده اعتبار و حيثيت يك ملت را ببلعند. انتخابات مجلس كه قرار بود به تعبير رهبر انقلاب 57 عصاره فضائل يك ملت باشد، با حذف غيرقانوني نامزدهايي كه صلاحيت رذالت نداشتند‏، آماده گزينش عقب مانده هاي سياسي است. نامزدهايي كه به زور نگهبانان دكان دونبش خشونت بي اخلاق و اخلاق خشونتمدار‏، ميروند تا خانه ملت را نه به عصاره فضائل يك ملت كه پيشكش عصاره رذائل ملت كنند.

آنكه خفته است را به نجوايي يا نه به سخني و اگر گوش سنگين باشد به بانگي مي توان بيدار كرد، اما با آنكه خود را به خواب زده چه مي شود كرد؟ سالها اين ملت نجواي خود را براي عدالت و آزادي به گوش رهبران كشور خواندند و خوابزده را ميل به بيداري نبود، سالهاست كه سخن از اصلاحات رفت و رهبران خوابزده كشور را ميلي به شنيدن آنچه مصلحت يك ملت و يك كشور است بود، سالهاست كه فرياد را نيز خط قرمز كشيدند و گلو را شايسته گريستن و ناليدن دانستند و نه بايسته گفتن و فرياد كشيدن. رهبران كشور مي خواهند‏، مي طلبند، دعوت مي كنند تا مردمي كه نرمي و مدارا را دوست مي دارند، رودرروي آنان بايستند و به جاي سنت زيباي مردمسالاري‏، روي پرروترين و دهان دريده ترين حافظان گذشته را كم كنند. تا ساعاتي ديگر سرنوشت يك ملت درگرو شعور و دانايي ملت بزرگي قرار خواهد گرفت كه تحقير را برنمي تابند و اهانت را به شعور و انتخاب خويش نمي پسندند. انتخاباتي كه مي شد رقابت يك اكثريت مردمي و آزاديخواه با اقليتي اصولگرا باشد‏، با فرمان رهبري كشور تبديل به مسابقه اسب هاي لنگي شده است كه بيست سال است ميدان انقلاب را دور مي زنند و دور مي زنند و دور مي زنند و باز به همانجا مي رسند كه بودند.
آن روح سركش مرموز كه خاتمي را خاتمه دوران خشم و خشونت ديد و خنديدن را در مقايسه با گريستن برگزيد، آن روح سركش و مرموزكه يك ملت را واداشت تا با هرگونه اسلحه اي وداع كند و قلم را براي دفاع از حيثيت خويش برگزيند و در انتخابات مجلس ششم حافظان مصلحت نظام را به بايگاني راكد تاريخ رهسپار كند، آن روح سركش مرموز كه وقتي رهبران كشور خيابانهاي شهر را از دست ملت گرفتند، كاري كرد كه رهبران كشور حتي درخانه خويش نيز حاكم مطلق نباشند، آن روح سركش مرموز كه در هياهوي صدا و سيماي ابتذال و دروغ حكومت، صدا و سيماي واقعي ملت خود را به تمام جهان نشان داد، آن روح سركش و مرموز كه وقتي رهبرانش چفيه جنگ پوشيدند از تالار صلح نوبل سردرآورد، آن روح سركش مرموز..... تا ساعاتي ديگر بازهم بايد معجزه اي ديگر بيافريند. معجزه ما اين بار فرياد نيست، صدايي نمي كنيم، طوفان راه نمي افتد و رعد و برق نمي زند... ما ساكت مي مانيم، آرام مي نشينيم، به خيابان نمي رويم تا شكار دوربين هاي هرزه تلويزيون نشويم، و از پشت پنجره هاي خانه چشم به پيرمرد بيماري مي دوزيم كه در حال شيمي درماني است و مي خواهد با جان كندنش ما را نيز جان به سر كند. پيرمرد سالها به ما ستم كرده است و در خانه و خيابان خفه مان كرده است . منتظر است تا به سلامت و در ميان استقبال خويشانش از بيمارستان مرخص شود تا دوباره جانمان را بگيرد. رهبران كشور قول داده اند كه ملت ايران با حضور يكپارچه خود توي دهان دشمنان خواهند زد. تا ساعاتي ديگر هستيم و نگاه مي كنيم و ساكت مي مانيم و مي شنويم كه ملت ايران روي چه كسي را كم مي كند و توي دهان چه كساني مي زند. اين بار ديگر بيتوته كردن و سفر مشهد و متوسل شدن به امام رضا هم مشكلي را حل نمي كند. هرچه باشد امام رضا هم ساكن خاك ايران است.
فردا را فراموش نكنيم. اين روز در تاريخ ثبت خواهد شد، اگر بخواهيم و روزهاي تحقير يك ملت را فراموش نكنيم.
ابراهيم نبوي
30 بهمن

believe me
i wasn't always like this
lacking common sense
or looking insane

like you
i used to be clever
in my days

never like this
totally enraptured
totally gone

like sharp shooters
i used to be
a hunter of hearts

not like today
with my own heart
drowning in its blood

nonstop asking and
searching for answers
that was then

but now
so deeply enchanted
so deeply enthralled

always pushing
to be ahead and above
since i was not yet hunted down
by this
ever-increasing love

-- Translation by Nader Khalili
"Rumi, Fountain of Fire"
Cal-Earth Press, 1991

2/19/2004
خوبه والا خيلي جدا داره جالب ميشه هر چي بلاي آسماني و زميني
هوايي و... وجود داره داره براي ايران مي افته.يه جايي داره لنگ ميزنه
-----
هفته پيش هواپيما اين هفته قطار هفته ديگه؟؟؟؟

Look! This is love ---­ to fly toward the heavens,
To tear a hundred veils in ev'ry wink,
To tear a hundred veils at the beginning,
To travel in the end without a foot,
And to regard this world as something hidden
And not to see with one's own seeing eye!
I said: "O heart, may it for you be blessed
To enter in the circle of the lovers,
To look from far beyond the range of eyesight,
To wander in the corners of the bosom!
O soul, from where has come to you this new breath?
O heart, from where has come this heavy throbbing?
O bird, speak now the language of the birds
Because I know to understand your secret!"
The soul replied: "Know, I was in God's workshop
While He still baked the 'house of clay and water.'
I fled from yonder workshop at a moment
Before the workshop was made and created.
I could resist no more. They dragged me hither
And they began to shape me like a ball!"

-- Translation by Annemarie Schimmel
"Look! This is Love - Poems of Rumi"
Shambhala, 1991


2/18/2004
××گره گم××
با هر كه نظر كردم در خود گره اي گم بود
چون كرم شبانگاهان ميتابي و ميتابم
بر هر كه نظر كردم گريان و پريشان بود
چون ابر سحرگاهان مي باري و مي بارم
من درد محبت را هرگز به تو نسبردم
اين عقده ي ديرين رو ميداني و ميدانم
بر مرثيه ام بنگر نقشه رخ خود بين
اين قصه غمگين را مي خواني و مي خوانم
خواننده:سياوش قميشي
ترانه سرا:نمي دونم

2/17/2004
بعضي وقتا اگه بخواي همه چيزو فرمول بندي كني به گيجي ميرسي
بايد بعضي وقتا زندگي رو بذاري جاري باشه و تو در جهتش شنا كني نه
بخواي خلافش بري نه به فكر فرمول بنديش باشي تو ذهنت تا يدفعه شنا
كردن فراموش كني.
تاكيد من در بعضي وقتا فراموش نشه,حالا اگه دوست داشتين نظر بديد

2/16/2004
نگاه ميكوني اين آمريكاييها چقدر خوشند,البته خوشي خيلي هم خوبه
امروز روز رييس جمهوريشونه و مدرسه ها تعطيل,يه بار حتما ليست
تمام هاليدي هاشونو مينويسم

2/15/2004
reduce to writing
تا 7 نشه بازي نشه اينم پست هفتم امروز,از عدد 7 كلي خوشم مياد
اين پست يه داستان كوتاه كوتاه كه نه شاهكاره نه توپ خواستيدم نخونيد
نوشته خودم من تعداد داستاناي كه نوشتم به تعداد انگشتاي يك دستم نميرسه
اصلا فكر ميكنم كلي از معياراي يك داستان خوب دوره,تاريخ نوشتنش ماله 2 يا
سه ماه پيشه,حالا هم فقط براي پست هفتم مينويسم,ديگه هم قول ميدم امروز
چيزي ننويسم
×داستان از زبون يك درخته حساسه
عشق بهار
اي روزگارم شده پاييزي ,برگها وجودم در حال ريزش,هر چند روز يه بار اي يه
باروني دل ما رو سيراب ميكنه,باعث ميشه ريشم خشك نشه.
هههيييي...اون موقع كه تابستون بود ناليدم از گرما,گفتم اين گرما زياده.
امروز كه پاييزه و سرماي زمستون تو راه ,تنم ميلرزه از فكر به زمستون و
همين دوتا دونه برگي كه برام مونده هم ميريزند.
هميشه آرزوم بهار بوده ولي تا بهار مياد و ما بهش عادت كنيم يه دفعه مي بنيم اي دل غافل تابستون اومد.
كاش من هم مثل كاج بودم ,ما درختا بهش ميگيم جناح باد با همه آب و هوايي
ميسازه,ولي من روحيم حساس هست كهتابستون برگام ميسوزونهو پاييز برگام ميگيره و زمستون منجمدم ميكنه,و عشق بهار دوباره زندم ميكنه
ولي چرا اين عشق من زود از پيشم ميره؟؟
تمام
----
چطور بود؟
روز خوش

سه متن پايين از داستانهاي چخوف هست كه از نظرم قشنگ اومدند
چقدر من پست جديد مي فرستم بالا اگه حالشو نداشتيد نخونيد

زندگي زيباست

( براي آنهايي كه قصد انتحار دارد )


زندگي ، چيزي ست تلخ و نامطبوع اما زيباسازي آن كاري ست نه چندان دشوار. براي ايجاد اين دگرگوني كافي نيست كه مثلاً دويست هزار روبل در لاتاري ببري يا به اخذ نشان « عقاب سفيد » نايل آيي يا با زيبارويي دلفريب ازدواج كني يا به عنوان انساني خوش قلب شهره ي دهر شوي ــ نعمتهايي را كه برشمردم ، فناپذيرند ، به عادت روزانه مبدل ميشوند. براي آنكه مدام ــ حتي به گاه ماتم و اندوه ــ احساس خوشبختي كني بايد: اولاً از آنچه كه داري راضي و خشنود باشي ، ثانياً از اين انديشه كه « ممكن بود بدتر از اين شود » احساس خرسندي كني و اين كار دشواري نيست:
وقتي قوطي كبريت در جيبت آتش ميگيرد از اينكه جيب تو انبار باروت نبود خوش باش ، رو خدا را شكر كن.
وقتي عده اي از اقوام فقير بيچاره ات سرزده به ويلاي ييلاقي ات مي آيند ، رنگ رخساره ات را نباز ، بلكه شادماني كن و بانگ بر آر كه: « جاي شكرش باقيست كه اقوامم آمده اند ، نه پليس! »
اگر خاري در انگشتت خليد ، برو شكر كن كه: « چه خوب شد كه در چشمم نخليد! »
اگر زن يا خواهر زنت بجاي ترانه اي دلنشين گام مي نوازد ، از كوره در نرو بلكه تا مي تواني شادماني كن كه موسيقي گوش ميكني ، نه زوزه ي شغال يا زنجموره ي گربه.
رو خدا را شكر كن كه نه اسب باركش هستي ، نه ميكرب ، نه كرم تريشين ، نه خوك ، نه الاغ ، نه ساس ، نه خرس كولي هاي دوره گرد … پايكوبي كن كه نه شل هستي ، نه كور ، نه كر ، نه لال و نه مبتلا به وبا … هلهله كن كه در اين لحظه روي نيمكت متهمان ننشسته اي ،‌ روياروي طلبكار نايستاده اي و براي دريافت حق التأليفت در حال چانه زدن با ناشرت نيستي.
اگر در محلي نه چندان پرت و دور افتاده سكونت داري از اين انديشه كه ممكن بود محل سكونتت پرت تر و دور افتاده تر از اين باشد شادماني كن.
اگر فقط يك دندانت درد ميكند ، دل به اين خوش دار كه تمام دندانهايت درد نمي كنند.
اگر اين امكان را داري كه مجله ي « شهروند » را نخواني يا روي بشكه ي مخصوص حمل فاضلاب ننشسته و يا در آن واحد سه تا زن نگرفته باشي ، شادي و پايكوبي كن.
وقتي به كلانتري جلبت ميكنند از اينكه مقصد تو كلانتري ست ، نه جهنم سوزان ، خوشحال باش و جست و خيز كن.
اگر با تركه ي توس به جانت افتاده اند هلهله كن كه: « خوشا به حالم كه با گزنه به جانم نيفتاده اند! »
اگر زنت به تو خيانت مي كند ، دل بدين خوش دار كه به تو خيانت مي كند ،‌ نه به مام ميهن.
و قس عليهذا … اي آدم ، پند و اندرزهايم را به كار گير تا زندگي ات سراسر هلهله و شادماني شود.
داستانهاي چخوف

سكوت يا پُر حرفي ؟


يكي بود ، يكي نبود ، غير از خدا هيچكي نبود ، زير گنبد كبود دو تا دوست به اسم كريوگر و اسميرنف براي خودشان زندگي ميكردند. كريوگر استعدادهاي فكري زيادي داشت اما اسميرنف بيش از آنكه باهوش باشد ، محجوب و سر به زير و ضعيف النفس بود ــ اولي حراف و خوش بيان ،‌ دومي ،‌ آرام و كم سخن.
روزي آن دو را سفري با قطار پيش آمد كه طي آن سعي داشتند زني جوان را به دام افكنند. كريوگر كه كنار زن نشسته بود ،‌ مدام زبانبازي ميكرد و يكبند قربان صدقه ي او ميرفت اما اسميرنف كه مهر سكوت بر لب زده بود ،‌ مدام پلك ميزد و از سر حرص و حسرت ، لبهاي خود را مي ليسيد. كريوگر در ايستگاهي به اتفاق زن جوان ، پياده شد و تا مدتي دراز به واگن باز نگشت. وقتي هم كه مراجعت كرد ، چشمكي به اسميرنف زد و با زبانش صدايي در آورد كه شبيه به بشكن بود. اسميرنف ، با حقد و حسد پرسيد:
ــ تو برادر ، در اين جور كارها مهارت عجيبي داري! راستي چطور از عهده اش بر مي آيي؟ تا پهلويش نشستي ، فوري ترتيب كار را دادي … تو آدم خوش شانسي هستي!
ــ تو هم مي خواستي بيكار ننشيني! سه ساعت تمام همانجا نشستي و لام تا كام نگفتي و بر و بر نگاهش كردي ــ مثل سنگ ، لال شده بودي. نه برادر! در دنياي امروز از سكوت ، چيزي عايد انسان نميشود! آدم ، بايد حراف و سر زباندار باشد! ميداني چرا از عهده ي هيچ كاري بر نمي آيي؟ براي اينكه آدم شل و ولي هستي!
اسميرنف ، منطق دوست را پذيرا شد و تصميم گرفت اخلاق خود را تغيير بدهد. بعد از ساعتي بر حجب و كمرويي خود فايق آمد ، رفت و كنار مردي كه كت و شلوار سرمه اي رنگ به تن داشت ، نشست و جسورانه باب گفتگو گشود. همصحبت او مردي بس خوش سخن و اهل مجامله از آب درآمد و در دم ، باراني از سؤالهاي مختلف ، به ويژه در زمينه ي مسايل علمي ، بر سر او باريد. مي پرسيد كه آيا اسميرنف از زمين و از آسمان خوشش مي آيد يا از قوانين طبيعت و از زندگي مشترك جامعه ي بشري ، احساس رضايت ميكند؟ به طور ضمني درباره ي آزادانديشي اروپاييان و وضع زنان امريكايي نيز سؤالهايي كرد. اسميرنف كه بر سر شوق و ذوق آمده بود با رغبت و در عين حال با شور و هيجان ، پاسخهاي منطقي ميداد. اما ــ باور كنيد ــ هنگامي كه مرد سرمه اي پوش در يكي از ايستگاه ها بازوي او را گرفت و با لبخندي موذيانه گفت: « همراه من بياييد! » ، سخت دچار بهت و حيرت شد.
به ناچار همراه مرد سرمه اي پوش از قطار پياده شد و از آن لحظه ، چون قطره آبي كه بر خاك تشنه لب صحرا چكيده باشد ، ناپديد شد.
دو سال از اين ماجرا گذشت. بين دو دوست ، بار ديگر ملاقاتي دست داد. اسميرنف ، رنگ پريده و تكيده و نحيف شده بود ــ پوستي بر استخوان. كريوگر متعجبانه پرسيد:
ــ كجاها غيبت زده بود برادر؟
اسميرنف به تلخي لبخند زد و رنج هايي را كه طي دو سال گذشته ، متحمل شده بود ، براي دوست خود تعريف كرد.
ــ مي خواستي حرفهاي زيادي نزني! مي خواستي وراجي نكني! مي خواستي مواظب حرف زدنت ميشدي! مگر نشنيده اي كه زبان سرخ ، سر سبز ميدهد بر باد؟ آدم بايد زبانش را پشت دندانهايش حبس كند!
داستانهاي چخوف

نقل از دفتر خاطرات يك دوشيزه


13 اكتبر: بالاخره بخت ، در خانه ي مرا هم كوبيد! مي بينم و باورم نميشود. زير پنجره هاي اتاقم جواني بلند قد و خوش اندام و گندمگون و سياه چشم ، قدم مي زند. سبيلش محشر است! با امروز ، پنج روز است كه از صبح كله ي سحر تا بوق سگ ، همانجا قدم ميزند و از پنجره هاي خانه مان چشم بر نميدارد. وانمود كرده ام كه بي اعتنا هستم.
15 اكتبر: امروز از صبح ، باران مي بارد اما طفلكي همانجا قدم مي زند ؛ به پاداش از خود گذشتگي اش ، چشمهايم را برايش خمار كردم و يك بوسه ي هوايي فرستادم. لبخند دلفريبي تحويلم داد. او كيست؟ خواهرم واريا ادعا ميكند كه « طرف » ، خاطرخواه او شده و بخاطر اوست كه زير شرشر باران ، خيس ميشود. راستي كه خواهرم چقدر امل است! آخر كجا ديده شده كه مردي گندمگون ، عاشق زني گندمگون شود؟ مادرمان توصيه كرد بهترين لباسهايمان را بپوشيم و پشت پنجره بنشينيم. ميگفت: « گرچه ممكن است آدم حقه باز و دغلي باشد اما كسي چه ميداند شايد هم آدم خوبي باشد » حقه باز! … اين هم شد حرف؟! … مادر جان ، راستي كه زن بي شعوري هستي!
16 اكتبر: واريا مدعي است كه من زندگي اش را سياه كرده ام. انگار تقصير من است كه « او » مرا دوست ميدارد ،‌نه واريا را! يواشكي از راه پنجره ام ، يادداشت كوتاهي به كوچه انداختم. آه كه چقدر نيرنگباز است! با تكه گچ ، روي آستين كتش نوشت: « نه حالا ». بعد ، قدم زد و قدم زد و با همان گچ ، روي ديوار مقابل نوشت: « مخالفتي ندارم اما بماند براي بعد » و نوشته اش را فوري پاك كرد. نميدانم علت چيست كه قلبم به شدت مي تپد.
17 اكتبر: واريا آرنج خود را به تخت سينه ام كوبيد. دختره ي پست و حسود و نفرت انگيز! امروز « او » مدتي با يك پاسبان حرف زد و چندين بار به سمت پنجره هاي خانه مان اشاره كرد. از قرار معلوم ، دارد توطئه مي چيند! لابد دارد پليس را مي پزد! … راستي كه مردها ، ظالم و زورگو و در همان حال ، مكار و شگفت آور و دلفريب هستند!
18 اكتبر: برادرم سريوژا ، بعد از يك غيبت طولاني ، شب دير وقت به خانه آمد. پيش از آنكه فرصت كند به بستر برود ، به كلانتري محله مان احضارش كردند.
19 اكتبر: پست فطرت! مردكه ي نفرت انگيز! اين موجود بي شرم ، در تمام 12 روز گذشته ، به كمين نشسته بود تا برادرم را كه پولي سرقت كرده و متواري شده بود ، دستگير كند.
« او » امروز هم آمد و روي ديوار مقابل نوشت: « من آزاد هستم و مي توانم ». حيوان كثيف! … زبانم را در آوردم و به او دهن كجي كردم!


داستانهاي چخوف

صادق هدايت نويسنده خيلي بزرگي بوده خيلي,واقعا وقتي داري داستاناشو
ميخوني احساس ميكني وسط داستانشي اين هفته كلي از داستاناشو
خوندم از نظر ساختار داستاني هم توپه توپه,ولي آخر بعضي داستاناش
راحت ميشه حدس زد ,سر به نيست شدن آدم اصلي كه يا يه آدم معموليه
يايك آدم خوب,كه آخر بايد بره برون.
روح ناميدي رو ميشه حس كرد,خوب هدايت خودكشي كرد ديگه
-----

ساعت اينجا 10 صبح,ايران6:30 و چيزي به اسم اختلاف زمان, اگر بخواي
ميتوني خيلي راحت با قوانين علمي توجيح كني خيلي راحت همه هم
بلدند ولي اگر بخواي از ديد فلسفي بهش نگاه كني ديگه كلي فرق ميكنه
چرا ما الان به اونجايي كه شبه نميگيم صبح ؟ چرا 24 ساعت داريم,اصلا
چرا نبايد ساعتاي همه جا ثابت باشند,اينا از ديد علم سوالايي پيش پا
افتاده هست ولي در فلسفه جواب به هر چرايي يك چراي جديد مياره
افرادي مثل ماركس كه نمونه از يك فلسوفه بودند يا مثلا حتي ارسطو وسقراط
با جواب به بعضي چراها طرافدارهايي پيدا كردند ولي وقتي چراهاي جديدتر
به وجود اومد ديگه كم آوردند خوب طرفداراشونم از دست دادند.
من فكر ميكنم اگر فلسوفي حتي براي مدت كمي موفق بوده فقط به خاطر
اينكه خلاف جهت آب حركت نكرده
------
در مورد مثال زدن حضرت محمد منظورم فقط فقط اين بود كه خدا عشق بين
آدما رو قبول داره
ميدونيد عشق هيچ كس نمي تونه براي يكي ديگه معني كنه,شايد يكي مثل
زغال بگه به حريم خصوصي آدما وارد شدن و دوست داشتن بهتر شايد يكي
مثل همسايه بگه مسخرست يا يكي مثل شما با نظر خودتون.
اصلا شايد كه نه حتما برداشتامون باهم فرق ميكنه, نميتونيم به هم زور كنيم
كه آقا اينه,ولي همه آدم يا حداقل اكثرشون رو تعريف همين واژه موندند
دوست داشتن يا عشق به هر چيز و هر كس چيزي غير قابل معني و با
شهوت هم فرق ميكنه (اين قسمت براي اينكه بگم حيواني نيست)يعني
عشقي كه به منظور سكس باشه حتي دوست داشتن عادي نيست
ميگند اكثر آتار هنري معروف(با كمي اغراق) يا وقتي بوده كه هنرمند غم داشته
يا عاشق بوده,

2/14/2004
Valentines Day
امروزم كه والنتاينه و اينجاكلي قرمزه
شكلات قرمز,گل قرمز,عروسك قرمز ,روبان قرمز، پنج بر عكسه قرمز,آدماي قرمز
همه چيز قرمز
روز قرمزتون مبارك.
اولا هميشه مي خواستم به خودم ثابت كنم كه اين عشق بين آدما يك دروغ و يك چيز مسخره است,ولي الان ميگم واقعيتي هست كه
عشق زميني هم وجود داره اصلا هم پست نيست,خيلي هم بالاست
اصلا آدمي كه هيچ وقت عاشق آدمي ديگه نشده باشه چه شكلي ميخواد عاشق خدا بشه...ميدونيد اگه عشق زميني پست بود حضرت محمد هيچ وقت اون همه زن نداشت از اين دليل واضحتر؟؟؟
ولي توي زندگي آدما همه چيز حد تعادل داره عشق هم همينطور,,
-----
wow
آخرشم به اين نتيجه رسيدم اين آمركايي ها خيلي خوشند
-----

دلم براي يه بحثه فلسفي تنگ شده
-----
هنوز اينجا جمعه هستش
-----
only romi
اين دو پست پايين ترجمه اشعار رمي هست كه در يك ميل برام فرستاده بودند
خيلي پر معني هستش مثل همه شعراي مولانا رومي,خيلي از واقعيتهاي دين وو عرفان ميشه از شعراي رومي گرفت.حتما حتما بايد خوندن مثنوي يكي از كاراي آيندم باشه
----

2/13/2004
When you plant a tree
every leaf that grows will tell you,
what you sow will bear fruit.
So if you have any sense, my friend
don't plant anything but love,
you show your worth by what you seek.
Water flows to those who want purity
wash you hands of all desires and
come to the table of Love.

Do you want me to tell you a secret?
The flowers attract the most beautiful lover
with their sweet smile and scent.
If you let God weave the verse in your poem
people will read it forever.

-- Translation by Azima Melita Kolin
and Maryam Mafi
"Rumi: Hidden Music"
HarperCollins Publishers Ltd, 2001


Every Tree

Every tree, every growing thing as it
grows, says this truth: You harvest

what you sow. With life a short as a half-
taken breath, don't plant anything but

love. The value of a human being can
be measured by what he or she most deeply

wants. Be free of possessing things.
Sit at an empty table. Be pleased with

water, the taste of being home. People
travel the world looking for the Friend,

but that one is always at home! Jesus
moves quickly to Mary. A donkey stops

to smell the urine of another donkey.
There are simple reasons for what happens:

you won't stay clear for long if you sit
with the one who pours wine. Someone

with a cup of honey in hand rarely has
a sour face. If someone says a eulogy,

there must be a funeral nearby. A rose
opens because she is the fragrance she

loves. We speak poems, and lovers down
the centuries will keep saying them.

The cloth God weaves doesn't wear out.

-- Version by Coleman Barks, with Nevit Ergin
"The Glance"
Viking-Penguin, 1999

2/08/2004
چند خط اول بوف كور خيلي از نظر من قشنگ اومد
بوف کور

در زندگی زخمهايی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته در انزوا می خورد

و میتراشد.
اين دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که اين
دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پيش آمدهای نادر و عجيب بشمارند
و اگر کسی بگويد يا بنويسد، مردم بر سبيل عقايد جاری و عقايد خودشان
سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آميز تلقی بکنند -زیرا بشر
هنوز چاره و دوائی برايش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسط
شراب و خواب مصنوعی بوسیله افیون و مواد مخدره است- ولی افسوس
که تاثیر این گونه دارو ها موقت است و بجا ی تسکین پس از مدتی بر شدت درد
میافزاید.
آیا روزی به اسرار این اتفاقات ماوراء طبيعی ، این انعکاس سایهء روح
که در حالت اغماء و برزخ بين خواب و بيداری جلوه می کند کسی پی
خواهد برد؟
صادق هدايت آدم باحالي بودا ,البته من بخشهايي از دو سه كتابش رو خوندم
بايد بشينم كامل بخونم
ديگه
-----

nice try
اينجا كلي كتاب باحال فارسي داره
واقعا به همچين چيزي نياز بود برام ,دم نور افكن كلي گرم,راستي قالب
جديدت هم مبارك

mix up
اين كشور ما هم خيلي قاط و پات سياستش، الانم كه ده دههي زجره
الان وقتي ليست كانديداهاي شهرهاي مختلف مي بيني ميفهمي فرقي
نمي كنه شركت كني يا نه آخرش معلومه كي ميره اون بالا
-----
وا يعني من انقدر زور گو و وحشتناكم,نميدونستم
----
برو بچه عطسه كه مياد اينجا رو ميخونيد كار عطسه 2 تا شنبه ديگه بايد تموم شود
---
ديگه اگه هركي هر شعر و ترانه باحالي رو ميشناسه به من معرفي كنه تا از كزا
بگيرم.
----
كسي ميدونه اين وسيله چيه؟
pci adapter(express ethrnetnetwork)
----
ديگه ديگه كلي حرف بود كه يادم رفت

2/07/2004
who care for you
هيچ كس يا همه كس
.....
نگاه كن خوب نگاه كن
تو ميتوني يه جوري به همه چيز نگاه كني كه همه چيز بي معني بشه
ميتوني يه جوري نگاه كني كه همه چيز عالي بشه
همه چيز ميتونه دست خودت باشه ,ميتونه هم نباشه اين هم دست خودته
.....

اين بنفشه چقدر حال داره دمت گرم چه سريع سريع تازه ميكني وبلاگتو
.....
آخرين كتابي كه خوندم همين دو روزه پيش بود, نمايشنامه رومو و جوليت
شكسپير ,البته به زبان اصلي,در عجبم كه اين شكسپير عزيز چه دلخوش بوده
ولي خوب يه جورايي داستان خوبي بود كه فعلا شايد با فلسفه من نخوره
شايد بخوره, اصلا نميدونم چي به چي شد,همين

2/03/2004
stone age
اسم روزگار ماست هنوز مردم ما با اين كه احساس ميكنند كلي
روشن فكر شدند ماله همون سالا هستند ,ميگيد نه به درون فكرشون توجه كنيد
حالا اوناي كه احساس روشن فكري ميكنند,روشن فكر يعني چي؟
sympathy
ممنون از هم درديتون
راستي چرا ايراني هاي مياند آمريكا كلي آمريكايي ميشند؟
some memory from pass time
كلاس اول دبستان از چپ و راست شروع شد,بعد جمع و تفريق شد
مشكل تا سوم بعد جدول ضرب بعد تا رسيديم به مشتق...ادامه داستان
منظورم؟؟؟
منظورم اينه كه هر پله كه اومدم بالا اون پاييني ها ساده شدند
خوب نتيجه هاي زيادي ميشه گرفت,شما چه نتيجه اي ميگيريد
what i think
فلسفه و افكار آدما مي تونه راحت تغيير كنه وطبيعي هم هست
end
بعد چند وقت اين شعر كه قميشي خونده رو شنيدم
من از صداي گريه تو
به غربت بارون رسيدم
تو چشات باغ بارون زده ديدم
چشم تو هم رنگ يك باغ
تو غربت غروب پاييز
مثل من از يك درد كهنه لبريز
.....
gracious

2/02/2004
give me a break
يك چند وقتي خوب به اين وبلاگم نرسيدم يعني ننوشتم,يعني نوشتنم نيومد
ولي شايد ايندفعه دوباره بسازمت وبلاگ,تغييراتشو بگو
i pick my brain
هر كسي در اين دنياي براي خودش فلسفه اي داره من هم فلسفه خودم رو
دارم,همينطور كه همه شما فلسفه خودتون رو داريد.
brake
نه تند نميرم به خدا ولي اين فلسوفا هم نميدونند دنبال چي هستند
تا باهاشون صحبت ميكني ميرند تو فضاي 50 بعدي چون آدم هم بيش از 3 بعد
حاليش نميشه پس همه چيز به نفهمي ختم ميشه,اصلا بحث فلسفي
يعني چه؟اشرف مخلوقات بودن يعني چه؟آيا آدما نوعي حيونند؟
plus
ميخواي همه چيز بي معني بشه
راهش اينه:هر كاري ميكني هر فكري ميكني بهش يك( كه چي؟)اضافه كن
درس ميخونم,كه چي؟زندگي كنم كه چي؟بخندم كه چي؟

2/01/2004
its live
مرگ يعني مرگ يعني مردن يعني...يعني واقعا راحت شدن؟؟,يعني تنها راههههه.يعني روزي كه
آدم از همه ي بدبختيهاش راحت ميشه روز مرگشه؟؟؟
oh come on
چرا اين فكر بايد غالب بشه اگه وقتي بميرم اوضاع(املاش چه شكلي خانم معلم) بدتر بشه چي,اصلا چه شكلي ميشه از جايي صحبت كرد كه نديديم
whats up now
بسوزم و بسازم؟؟نه نه ...اگه تا 100000سالم بگم من ميخوام بميرم
نميميرم از اين حرف
its real
تنها حرف جالب كتاب ديني كلاس 5 دبستان كه يه درخت سيب داشت
رو صفحش :هر علتي معلولي دارد
plus
معلولش دست خودمه
hate
از خيلي چيزا مثل همه درساي زوري مثل هم ورك (مشق شب)اين استاد
هنديه يا از بي كاري يكشنبه ها يا از هرچي فرمول شيميايي كه به انگليسي
باشه يا از انواع مختلف سردبيري يا از انواع مختلف تهي شدن مخ از نوشته
يا زياده....اينجا تبليغ تي وي هست ميگه تنفر چيزي هست كه شما به
بچه هاتون ياد ميديد مواظب باشيد
love
حتما هست اصلا وجود داره قشنگه ,كاش جاي تمام تنفا رو هم ميگرفت
حالا هر معني كه ميخواد ازش بگيريد
در فلسفه من هم اين كلمه معني خاص خودشو داره
football or soccer
چقدر دلم براش تنگ شده
كي بود 5 ماه پيش آخرين بار ....حالا بازم هم رو ميبينيم
فردا بازي پرسپوليس و استقلال
how i think???
با اينكه من رد هستم ميگم يا 1..1
يا 2 به نفع اس اس
ولي بازم فقط پرسپوليس
about you
نگاه كن دارم مينويسم نميگم به خاطر تو ولي انگيزش خودت شدي
اين نوشتهها همش الان مياد رو ذهنم پس زندست
and nothing else matters
چقدر از متاليكا بدم مياد
ولش يه چند جمله دعايي كه از يك ايميل ديدم
خدايا پاكم كن تا تو را با انجام كارهايي كه به من سپرده ايي ستايش كنم
معبود من ، ضعيف و درهم شكسته ام گرانبار و تنها . تو درياي رحمت و مهري
خدايا ! با آزموني رويارو هستم بگذار با ايمان به آنكه پرسشگر تويي

همانگونه كه پاسخگو تويي با آن روبرو شوم.من بسيار نادانم ، اما دانش تو بيكران است
end or finish or .....
همچي يك روز تموم ميشه ولي خدايا كاري كن كه آخرش آرامش باشه
راستي خدايا يعني مرگ...مرگ يعني آرامش؟؟؟؟؟